tml> می روم
تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 12:41 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

............................

 

مـــی گـــذارم و مـــی روم...

نــه اینکـــه دوستـــت نداشتـــه باشـــم نه....


چـــون از نخــــودی بــــودن متنفــــــرم

............................

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 12:34 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

☻♥☻ \█/\█/ .||. ||. ♀مگسی را کشتم♀ ♀نه به این جرم که حیوان پلیدی است،بد است♀ ♀و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است♀ ♀طفل معصوم به دور سر من می چرخید،به خیالش قندم♀ ♀یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم♀ ♀ای دو صد نور به قبرش بارد؛مگس خوبی بود♀ ♀من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد♀ ♀مگسی را کشتم♀ ☻♥☻ \█/\█/ .||. ||.

 



تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 12:27 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

وقتی،می نویسم،تخیلم یاریم نمی کند.


افسوس،


که دلم بی قرار است،ولی،

 
دستهایم کاری نمی کند.


اشکهایم قطره های باران ،

 
 دریغا، 
 

 آسمان،همکاری نمی کند،


 
تا کجا پیاده گز کنم بیراه را، 

 
خدایا!  

 
 مهربانیت،صدایم نمی کند؟؟؟

 


تاريخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, | 23:34 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

فردا قراره بارون بباره از رامسر

تازه پر انرژی

حواستون باشه سیل نشه

خوش اومدی



تاريخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, | 23:9 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

گاهی خدا آنقدر صدایت را دوست دارد که سکوت می کند تا تو بارها بگویی :

خدای من



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 12:14 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

به سلامتی اونایی که دردو دل همه رو گوش میدن ولی معلوم نیست خودشون کجا درد و دل می کنند

به سلامتی اون دلی که یکبار شکسته ولی هنوزم شکستن بلد نیست

سلامتی اونایی که تو اوج سختی بجای اینکه  ترکمون کنند   درکمون کردند

به سلامتی رفیقی که کم نذاشت تو رفاقت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره ولی کم کم فرا موش شد

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 11:7 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

 

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!


لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 10:31 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

دلم تنگ شده برای روز های خوب مدرسه

دلم تنگ است برای ظهر های چهارشنبه که غذا ی یک نفر رو 20 نفری می خوردیم و بهم می خندیدیم شاید از گرسنگی سیرمی شدیم ولی از با هم بودن سیرنمی شدیم

دلم تنگه برای سرودی که باختیم ولی اصلا مهم نبود چون رفاقتمون رو نباختیم ...

دلم تنگه برای پت و متی که فروز روی دیوار کشید ولی نامردا پاکش کردن ولی خاطرش برای ما پاک نشد

دلم تنگه برای آبرنگ بازی که کردیم ولی هیچ وقت همدیگر رو رنگ نکردیم

دلم تنگه برای صبحگاه های زورکی که آخرش با خنده ها ی ما و حرص خوردن قنبریها از دست سوم ریاضی تموم می شد ولی خنده های ما هرگز تموم نمی شد

دلم برای آب بازی که کردیم و آخرش رفتیم دفتر مدحج .دفتری که برامون عین سیاه چال بود مدیر بهمون گفت مگر شما بچه اید ولی هیچ وقت درک نکرد ما ادای بچه ها رو در میاریم که شاد باشیم که با هم باشیم که .

دلم تنگه برای دعای عهدی که فقط اون ساکتمون می کرد . که با همدیگه وبا رفقامون خدا رو حس می کردیم

دلم تنگه برای روزی که بارون بارید ما موندیم زیر بارون . زنگ ورزش .می دویدیم تو حیاط مدرسه اونقدر خیس شدیم

که از کفشامون آب می چکید ولی از رفاقتمون هیچ فریب و دروغ نچکید

دلم تنگه برای روزی که اخراجمون کردند . چه روزی بود یادمه رفتیم به مدیر سال نو سه ماه جلو تر تبریک گفتیم که اونم عصبی شد از دستمون . اخه انتظار داشت بریم التماس . ما از هیچ کس نمی ترسیم.فقط از خدا می ترسیم     از یک چیز دیگه هم می ترسیم که از هم بپاشیم

دلم تنگه برا روزی که رفتیم اردو . اردو هم گذشت ولی مهم اینه که حوش گذشت

دلم تنگه برا روزی که چوب بستنی ها رو کاشتیم تو باغچه دراصل دوستی مون رو کاشتیم

دلم تنگه برای خیلی چیز های دیگه

من از دلتنگی هام گفتم حالا نوبت شماست

فقط یک کلیک کن رو نظرات برامون از دلتنگی هات بگو



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 10:31 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

دلم تنگ شده برای روز های خوب مدرسه

دلم تنگ است برای ظهر های چهارشنبه که غذا ی یک نفر رو 20 نفری می خوردیم و بهم می خندیدیم شاید از گرسنگی سیرمی شدیم ولی از با هم بودن سیرنمی شدیم

دلم تنگه برای سرودی که باختیم ولی اصلا مهم نبود چون رفاقتمون رو نباختیم ...

دلم تنگه برای پت و متی که فروز روی دیوار کشید ولی نامردا پاکش کردن ولی خاطرش برای ما پاک نشد

دلم تنگه برای آبرنگ بازی که کردیم ولی هیچ وقت همدیگر رو رنگ نکردیم

دلم تنگه برای صبحگاه های زورکی که آخرش با خنده ها ی ما و حرص خوردن قنبریها از دست سوم ریاضی تموم می شد ولی خنده های ما هرگز تموم نمی شد

دلم برای آب بازی که کردیم و آخرش رفتیم دفتر مدحج .دفتری که برامون عین سیاه چال بود مدیر بهمون گفت مگر شما بچه اید ولی هیچ وقت درک نکرد ما ادای بچه ها رو در میاریم که شاد باشیم که با هم باشیم که .

دلم تنگه برای دعای عهدی که فقط اون ساکتمون می کرد . که با همدیگه وبا رفقامون خدا رو حس می کردیم

دلم تنگه برای روزی که بارون بارید ما موندیم زیر بارون . زنگ ورزش .می دویدیم تو حیاط مدرسه اونقدر خیس شدیم

که از کفشامون آب می چکید ولی از رفاقتمون هیچ فریب و دروغ نچکید

دلم تنگه برای روزی که اخراجمون کردند . چه روزی بود یادمه رفتیم به مدیر سال نو سه ماه جلو تر تبریک گفتیم که اونم عصبی شد از دستمون . اخه انتظار داشت بریم التماس . ما از هیچ کس نمی ترسیم.فقط از خدا می ترسیم     از یک چیز دیگه هم می ترسیم که از هم بپاشیم

دلم تنگه برا روزی که رفتیم اردو . اردو هم گذشت ولی مهم اینه که حوش گذشت

دلم تنگه برا روزی که چوب بستنی ها رو کاشتیم تو باغچه دراصل دوستی مون رو کاشتیم

دلم تنگه برای خیلی چیز های دیگه

من از دلتنگی هام گفتم حالا نوبت شماست

فقط یک کلیک کن رو نظرات برامون از دلتنگی هات بگو



تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, | 21:51 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

خوش بگذره بااررونی

آخه داره میره رامسر مواظب دریا باش

baran1 باران

 



تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, | 16:49 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

حرف دلتو بزن
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

 



تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, | 22:18 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

 

می خوام یکی از برگ های دفتر خاطراتم رو براتون بنویسم 

((( امروز قرار بود با بچه ها بریم بیرون بگردیم ولی باررونی شرط کرده بود بریم خانه سالمندان

وقتی رفتیم اونجا پیر زن هایی بودن که مادر بودند جرمشان همین بود فقط مادر بودند

جرم خوبیه  پس چرا فرزندانشان آنها را  آنجا آورده بودند

اسمشان را بگذاریم مجرم کم است برایشان

جرم آنها از کشتن یک آدم هم بیشتر است پس چرا اعدامشان نمی کنیم؟؟؟؟؟؟

 خودم جوابم را گرفتم بخاطر همین مادر هاست

نامردهای قاتل شما که می دانید همین مادر پدرها اگر شما رو نبینند دیوانه می شوند پس چرا چهره ی نامردتان را از انها دریغ می کنید

چرا ؟ چرا ؟ چرا ..................

اینجا  عزتی را دیدم که می رقصیدو می خندید تعجب کردم بعد ها فهمیدم  مادر خندان سالمندان آلزایمر داشت 

اینجا شهربانویی را دیدم که بخاطر علاقه ی شدیدش مرا دخترم صدا می کردومرا  آنقدر بوسید که عقده ی نبوسیدن  دخترش خالی شود 

اینجا محترمی بود که از سر تنهایی با خدای خود خلوت کرده بود اویی که همیشه با ماست 

اینجا ماه سلطانی بود که از سر غریبی رفتارش را همانند بچه ای کرده بود که اسباب بازی های بچه گانه همدمش شده بودند 

اینجا زنی بود وقتی فهمید ما هم می رویم گریه می کرد 

اینجا مادری بود که تا یک سال با کسی صحبت نکرده بود 

اینجا زهرایی بود که مرا برای پسر نامردش خواستگاری کرد 

اینجا مادرانی بودند که با خون دل کودکانشان را بزرگ کرده بودن و انها نامرد شده بودند 

مادران مجرم یادتان باشد که شما خدا را دارید .... 



تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, | 18:2 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری
 
 
 
 

 

 

 
 

خبرم کن آقا تا وقت آمدنت تبري بردارم از عشق و تيشه بر ريشه بت‌هاي نفساني بزنم شايد آن روز قدسيان بگويند «نظري بر او افکنيد که او لايق ديدار مهدي شده است.»

تولدت مبارک البته ما اینقدر حقیریم وفقیریم که نمی تونیم برات هدیه ای بخریم .

همه می گن هدیه شما خریدنی نیست

به هرحال بدون هدیه تولدت مبارک



تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, | 17:22 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

خبر خبر خبر                                  news news news

از  ای به بعد با خبر های دااااااااااااااااااغ   سوم ریاضی در خدمت شما هستیم  شما هستیم

قول میدیم یک کلاغ چهل کلاغ نکنیم ...................

خبر اول :

بگم

نمیگم

آخه دلم می خواهد روم نمی شه

امر خیره

خوب میگم

اه اه اه  داشتم صدامو درست می کردم

 با توجه به اینکه بنده زیزی خوابی دیده بودم باید خدمت عرض کنم خوابم تعبرید و خانم .......... عقد کرد

حدس بزنید جایزه بگیرید

حدس زدن برای افراد بالای دو سال ممنوع می باشد

مولود جان تبریک میگم

اه لو دادم

خوب میگن گریه تو این روز شگون نداره

یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا

مولود جان شاباج می خوام

حالا به هر حال دیگه بسکه رصقیدم خسته شدم  فعلا باییییییییییییییییییییی باییییییییییییییی

خبر گذاری واحد  سوم ریاضی  کلاغ زیزی

با تشکر از بارون کلاغی که طرح این بخش را ریخت

 

 

 



تاريخ : شنبه 10 تير 1391برچسب:, | 15:51 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

 

                                                                                                                                                        

شیشه ای مشکند… یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟


 

یک نفر می گوید: شاید رفع بلاست،

 

دیگری می گوید: شیشه را باد شکست؟

 

دل من سخت شکست. هیچ کس هیچ نگفت.

 

از خودم می پرسم: ارزش قلب من ازشیشه یک پنجره هم کمتر بود؟

 

سلام اومدم اینجا تا بچه ها از احساستون به دوستای سوم ریاضی مون بنویسیم تا همیشه در یاد هم بمانیم

خودم شروع می کنم : 

باارونی :خیلی دوسش دارم  اومد و جای مهسا رو برام پر کرد خیلی نامردی از دستم ناراحت شده باشی

ففر: ففرم دنیایی برا خودش 

فروز کوری :ای کاش همیشه به دلقک بازی اش ادامه بده اونجوری بیشتر دوستش دارم 

محی : خیلی دلش پاکه 

مرمر :نصیحتاش مادرانه است 

حکیم : وقتی با شخصیته دوستش دارم 

mg2+: حجاب خیلی بهش میاد 

مهتاب : دوست بچگی 

لیلا : خوبه  دوست خوبیه

حمید :تا حالا برخورد بدی باهام نداشته الا یکبار  

مولود :  ان شالله میایم برای ...

اسما : ارومیش منو کشته 

الهام : از اون کسایی که همه جوره دوسش دارم 

مهتاب : بابا سکوتت ما رو کشته 

شکوفه :  تیکه هاش منو کشته 

و 

سمانه :باید بگم همه جوره هوا همه رو داره 

الهه : عباس آقا رو می خوام  مرامته عشقه 

مینا :خیلی لوتی است  

سمیه : چاپلوسی هاشم دوست دارم

 

 

حالا من یک ارزو ی توپ دارم اگربشه یکبار دیگه دوباره سر صندلی های چوبی سوم ریاضی با هم باهم بشینیم  هر 20 نفر   فقط بشینیم

 



تاريخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, | 19:49 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

 

کنکور وکی میاره؟ اونکه تست خوب میزنه.تس توکنکور.من شب وروز،درس میخونم،تاپشت کنکورنمونم.
قسمتی ازآهنگ سریال پشت کنکوریها بودکه براتون خوندم

کنکوریهاش بیان تو



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 14:25 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

 

به فکر تنهایی نباش تنهایی خودش تنهاست تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست 

                                       ********************************

دوست فرشته ایست بی بالتقدیم به فرشته ی بی بالم که به داشتنش می بالم

                                     ********************************

دراباز وبسته شد حتما باز باد شوخی اش گرفته ادای آمدنت را در می آورد

                                   *********************************

خاطرات چوب های خیسی هستند که با آتش زندگی نه می سوزند نه خاکستر می شوند 

                                   ********************************

ای کاش که از حال دل من خبرت بود ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود!  
                               **********************************

 

 اس ام اسات شده مثل دارو.یکی صبح یکی شب.اما حال من خیلی بده.هر لحظه به دارو احتیاج دارم 

                             **********************************

 

 در دفتر زندگیت برای سفید ماندن صفحه ی غصه هات همیشه دعا می کن  . . م

                           **********************************

ممکنه ما گلی رو دیر یاد کنیم ، اما محاله عطر خوشش رو از فضای دلمون پاک کنیم .


 

 

 

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 14:47 | نویسنده : اسما حافظی بختیاری

باز آمد بوی ماه علافی

بوی ماه تیر /ماه بی کسی

می وزد باد جدایی در دلم/ می نشیند یاد تنهایی در سرم

مدرسه میزند گاهگاه سنگ طعنه بردلم

خنده های قاه قاه  بر دلم

حال گویم خنده های قاه قاه مدرسه طعنه های گاه گاه مدرسه نبرد یاد عزیزان در دلم

خاطراتم هرچه خوب هر چه بد حال تنها همدم و یار منند

گرچه دیگر سومی در کار نیست در وجودم بذر یاد دوستان کاشته ام

حال حرفی با دوستان داشته ام

گرچه دوریم هدف ما یکی است

با هدف زندگی را طی کنیم

ما هنوزم با یاد دوستان زنده ایم



  • شکارچی نرم افزار
  • پیچ جاده